خداوند در قرآن می فرماید: « الَّذِينَ يجَُدِلُونَ فىِ ءَايَاتِ اللَّهِ بِغَيرِْ سُلْطَانٍ أَتَئهُمْ كَبرَُ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذَالِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلىَ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبرٍِّ جَبَّار»[1]، « کسانی که در آیات الهی بدون حجتی که برایشان آماده باشد، مجادله می کنند، نزد خداوند و نزد مومنان بس ناپسند است، بدینسان خداوند بر هر قلب متکبر زورگویی مهر می نهد».
این آیه به روشنی و وضوح بر مهر نهاده شدن بر قلب هر شخص متکبر و مست قدرت دلالت می کند، حالتی که مانع دریافت هدایت ها و فیوضات الهی می شود، زیرا لجاجت و عناد در برابر حق و حقیقت، پرده ای ظلمانی بر دل انسان می افکند و کار او را به لجاجت می رساند که قلبش همچون یک ظرف در بسته می شود، نه محتوای فاسد آن، بیرون می آید و نه محتوای صحیح جان پروری وارد آن می گردد:
خداوند در قرآن می فرماید: « مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فىِ ظُلُمَاتٍ لَّا يُبْصِرُون ،
صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُون»[2]، «(منافقان) همانند کسی هستند که آتشی افروخته (تا در بیابان تاریک راه خود را پیدا کند) ولی هنگامی که آتش اطراف خود را روشن ساختف خداوند (طوفانی می فرستد و) آن را خاموش می کند و در تاریکی وحشتناکی که چشم کار نمی کند، آنها را رها می سازد، آنها کر و گنگ و کورند، بنابراین از راه خطا باز نمی گردند».
در تفسیر موضوعی پیام قرآن درباره این آیه آمده است:
«این آیه منافقان را به کسی تشبیه می کند که در میان انبوه تاریکی، در یک شب ظلمانی گرفتار شدهف مختصر آتشی بر می افروزد تا کمی اطراف خود را ببیند و گام بر دارد، اما ناگهان تند بادی می ورزد، و همان مختصر نور را خاموش می کند و باز آنها را در ظلمت فرو می برد، آنها نمی توانند ببینند و نه بشنوند و حتی زبان آنها نیز از کار می افتد و راهی به سوی بازگشت نیز ندارند. منظور از این نور، شاید همان ایمان ظاهری است که ابراز می کنند و در پناه آن کمی اطراف خود را روشن می سازند و جان و مالشان در پناه حمایت اسلام محفوظ می ماند. یا اینکه منظور روشنایی نور فطرت است که در آغاز در قلوب همه جای دارد، منافقان نیز در آغاز از این نور بهره مختصری می گیرند، ولی چیزی نمی گذرد که تند باد نفاق آن را زیر انبوهی از خاک می پوشاند و آن را به کلی خاموش می کند».[3]
توصیف حال منافقان در آیه های بالا به اینک نور از آنان سلب شده (بنابراین احتمال که منظور همان نور فطرت و هدایت الهی باشدف که البته این احتمال با ظاهر آیه موافق تر به نظر می رسد) و در تاریکی رها شده و جایی را نمی بینند و نیز کر و گنگ و کورندف همگی دلالت بر این نته می کند که روحیه نفاق در امر دین یکی از آسیب ها و آفت های جدی نسبت به برخورداری از هدایت ها و فیوضات الهی می باشد.
خداوند در قرآن کریم می فرماید: «فَإِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتىَ وَ لَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِين ،
وَ مَا أَنتَ بِهَدِ الْعُمْىِ عَن ضَلَالَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بَِايَاتِنَا فَهُم مُّسْلِمُون»[4] ، «تو نمی توانی صدای خود را به گوش مردگان برسانی، و نه سخنت را به گوش کران هنگامی که روی برگردانند، و (نیز) نمی توانی نابینایان را از گمراهیشان هدایت کنی، تو فقط سخنت را به گوش کسانی می رسانی که ایمان به آیات ما می آورند و در برابر حق تسلیمند»
راغب اصفهانی درباره ریشه لغوی «تعصب» می نویسد: «العصب: اطناب المفاصل و المعصوب: المشلول بالعصب المنزوع من الحیوان ثم یقال لکل شد: عصب و «یوم عصیب».
«شدید»، «عصب در اصل به معنی پی هایی است که مفاصل را به یکدیگر متصل می کند و چیزی که با عصب و پی های حیوانی بسته شده باشد «معصوب» گفته می شود «یوم عصیب» در آیات قرآن به معنای روز شدید و سخت است».
ظاهرا براساس همین معنای شدت و سختی که در ریشه این واژه نهفته است به حالت شدت و پافشاری بر روی چیزی «تعصب» گفته می شود، البته این واژه بیشتر در حالت منفی و ضد ارزش به کار می رود.
همین لغت شناس درباره ریشه «لجاجت» می نویسد: «اللجاج التمادی و العناد فی تعاطی الفعل المزجورعنه»[5]، «لجاج، به معنی اصرار و پافشاری بی جا درباره چیزی و عدم انصراف از آن است.»
درباره معنی آیه بالا در تفسیر موضوعی پیام قرآن آمده: «آیه پیامبر (ص) را مخاطب ساخته می گوید: سخنان تو به گوش مردگان، و همچنین کران به هنگامی که فرار می کنند نمی رسد، کوران را نیز نمی توانی از گمراهی نجات دهی، گوش شنوا برای سخنان تو تنها گوش کسانی است که در برابر حق تسلیمند (یعنی قلب و جانشان سخنان تو تنها گوش کسانی است که در برابر حق تسلیمند (یعنی قلب و جانشان تشنه حق است) این قلوب همچون زمینهای مستعد و آماده ای است که در برابر تابش آفتاب و قطرات حیات بخش باران قرار گرفته، بذرهای معرفت به سرعت در آن نمو می کند، اما قلبهایی که انواع حجابهای تعصب و جهل و لجاجت بر آن افتاده از این حقایق محرومند»[6].
باید توجه داشت که تعصب و لجاجت در حقیقت لازم و ملزوم یکدیگرند، زیرا وابستگی شدید به چیزی انسان را وادار می کند که در مورد آن اصرار ورزد و پافشاری و دفاع بی قید و شرط نماید.
آری تعصب و لجاجت موجب می شود روح و جان افراد قابلیت خود را برای پذیرش حق از دست بدهد و حجاب ضخیمی بر آن افکنده شود و در نتیجه از هدایت و فیوضات الهی خود را محروم کند.
خداوند در جای دیگر قرآن درباره چنین افراد متعصب و لجوج می فرماید: « وَ إِن تَدْعُوهُمْ إِلىَ الهُْدَى لَا يَسْمَعُواْ وَ تَرَئهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لَا يُبْصِرُون »[7]، «اگر ایشان را به (راه) هدایت بخوانید نمی شنوند و می نگریشان که به سوی تو می نگرند ولی نمی بینند».
خداوند در قرآن می فرماید: «وَ إِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ جَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَْذَنَكَ أُوْلُواْ الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قَالُواْ ذَرْنَا نَكُن مَّعَ الْقَعِدِين ،
رَضُواْ بِأَن يَكُونُواْ مَعَ الْخَوَالِفِ وَ طُبِعَ عَلىَ قُلُوبهِِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُون »[8]، « و چون سوره ای نازل شود که به خداوند ایمان آورید و همراه پیامبر او جهاد کنید توانمندانشان از تو عذر و اجازه می خواهند و گویند ما را بگذار با خانه نیشینان باشیمف راضی شدند که با خانه نشینان باشند، و بر دلهایشان مهر نهاده شده است، از این روی در نمی یابند».
در توضیح آیه فوق در تفسیر موضوعی پیام قرآن آمده است:
«این آیه ها ناظر به کسانی است که حاضر نبودند به دستورات الهی در زمینه جهاد عمل کنند، و با اینکه هم دارای قدرت جسمانی و هم قدرت مادی کافی برای حضور در میدان جنگ داشتند، سعی می کردند خود را در صف افراد ناتوان، یعنی کسانی که از نظر جسمی یا مالی توانایی جهاد نداشتند، جا دهند».[9]
همچنانکه از ظاهر آیه های فوق استفاده می شود روحیه رفاه طلبی و علاقه به تن پروری و زندگی مرفه آمیخته به عیش و نوش، خود حجاب برای روح و جان آنان گشته و موجب گردیده که قدرت قهم خود را از دست داده و سعادت واقعی خود را که همان جهاد و گام نهادن در راه خدا باشد را تشخیص ندهند.
و مسلما دل و جانی که چنین حجابی بر روی آن افکنده شده باشد قابلیت خود را در پذیرش الطاف حق و فیوضات الهی از دست داده است.
ب- اعمال و رفتاری که آیینه دل را غبار آلود می کند:
از بررسی آیات قرآن و احادیث به روشنی بدست می آید که انجام گناه و اعمال زشت و ناشایست، دل آدمی را مکدر و سیاه می کند و هر مقدار که گناه بیشتر انجام گیرد، سیاهی دل فزونی می گرد و بر حجاب های دل افزوده می شود، و در نتیجه صاحب چنین دلی از هدایت و فیوضات الهی محروم می گردد. و حتی سراز انکار آیات الهی و به استهزاء گرفتن آن در می آورد:
«
ثُمَّ كاَنَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَُواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بَِايَاتِ اللَّهِ وَ كاَنُواْ بهَِا يَسْتَهْزِءُون»[10]، «تکذیب آیات الهی و به استهزاء گرفتن آن پایان و عاقبت کار کسانی است که کارهای زشت و بد انجام می دهند.»
گناه در هر شکل و قالبی باشد این اثر سوء را دارد که دل و جان را تیره و تار کند چه در قالب کفر و ارتداد باشدف و چه در قالب تجاوز و عدوان و یا انواع دیگر گناه از قبیل افتراء و دروغ و مانند آن. خداوند در قرآن کریم می فرماید: « الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّين ،
وَ مَا يُكَذِّبُ بِهِ إِلَّا كلُُّ مُعْتَدٍ أَثِيم ،
إِذَا تُتْلىَ عَلَيْهِ ءَايَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِين ،
كلاََّ بَلْ رَانَ عَلىَ قُلُوبهِِم مَّا كاَنُواْ يَكْسِبُون»[11]، «کسانی که روز جزا را منکرند و آیات ما بر او خوانده می شود، گوید افسانه های پیشنیان است، چنین نیست، بلکه آنچه کرده اند بر دلهایشان زنگار نهاده است».
تفسیر موضوعی پیام قرآن آیات فوق را چنین توضیح می دهد:
«این آیات اشاره به کسانی می کند که قیامت را به کلی منکرند، سپس می گوید دلالیل قیامت روشن است، تنها کسانی به انکار بر می خیزند که متجاوز و گنهکارند، آنها هیچ گاه در برابر آیات الهی تسلیم نمی شوند، لذا وقتی آیات خدا بر آنها خوانده می شود برای اینکه آن را نپذیرند می گویند: اینها افسانه ها و اساطیر پیشنیان است!
قرآن با صراحت می گوید چنین نیست که آنها گمان می کنند. این سخنان به خاطر آن است که اعمال زشت و گناهانشان چون زنگاری بر دلهایشان نشسته».[12]
راغب اصفهانی درباره واژه «رین» می نویسد: « الرین صدأ یعلو الشی الجلیل»[13]، «رین زنگاری است که روی اشیاء قیمتی می نشیند».
از آیات فوق به روشنی استفاده می شود که انجام گناه و رفتار ناشایست، آیینه دل را غبار زده و تیره و تار می کند به گونه ای که هدایت ها و فیوضات الهی در آن منعکس نمی گردد، تفسیر المیزان درباره آخرین آیه از آیات فوق می نویسید:
«از این آیه ظاهرا می شود اولا اعمال بد نقوش و صورتهایی در نفس ایجاد می کند. و ثانیا این نقشها و صورتها مانع از ادراک حق می شود. ثالثا روح آدمی به حسب طبیعت نخستین دارای صفا و جلایی است که حقیقت را چنانکه هست درک می کند و میان حق و باطل جدایی می افکند و تقوا را از فجور و بی تقوایی تشخیص می دهد. همان گونه که خداوند فرموده: سوگند به جان آدمی و آن کسی که آن را آفرید و سپس فجور و تقوایش را به آن الهام کرده است».[14]
در احادیث هم به نقش مخرب گناه در مکدر کردن و سیاه نمودن صفحه روح و جان فراوان پرداخته شده است در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) آمده است که:
«ان العبد اذا اخطأ خطیئة نکتبت فی قلبه نکتة سوداء فاذا هو فزع و استغفر الله و تاب صقل قلبه خان عاد زید فیها حتی تعلو علی قبله و هو الران الذی ذکر الله فی کتبابه: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون»، «هنگامی که انسان گناهی می کند، نقطه سیاهی در قلب او ظاهر می گردد، اگر از آن گناه خود داری کرده و استغفار و توبه کند قلبش صیقل داده می شود، اما اگر مجددا ادامه داده گناه را تکرار کند، آن نقطه سیاه زیادتر می شودف تا تمام قلبش را فرا گیرد و این همان زنگاری است که خداوند در کتابش ذکر فرموده است: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون»[15]
آنچه بیان شد درباره نقش مخرب گناه به صورت عام و کلی در سیاهی دل و جان و محرومیت از فیوضات الهی بود؛ اما هر یک از گناهان در این زمینه نقش ویژه خود را دارد و در قرآن کریم و احادیث به نقش موردی و ویژه این گناهان در تاریکی دل و جان و حجاب بودن آنها برای فیوضات الهی پرداخته شده است که در ذیل فقط به چند نمونه از آنها اشاره می شود:
1. در خصوص گناه کفر و اعراض از حق و تاثیر آن در سیاهی دل و جان خداوند می فرماید: «فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ وَ كُفْرِهِم بَِايَاتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنبِيَاءَ بِغَيرِْ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفُ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيهَْا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلا »[16]، «آنگاه به سبب پیمان شکنی شان و کفر ورزیدنشان به آیات الهی و کشتنشان پیامبران را به ناحق و ادعایشان که دلهای مادر پوشش است (لعنتشان کردیم) بلکه خداوند به سبب کفرشان بر دلهایشان مهر نهاد، که جز اندکی ایمان نمی آوردند».
در تفسیر موضوعی پیام قرآن درباره این آیه چنین توضیح داده شده است: «در این آیه پس از اشاره به خلافکاریهای جمعی از یهود و دشمنیهای آنها نسبت به پیامبران خدا می فرماید: ما آنها را به خاطر پیمان شکنی و انکار آیات خدا و قتل پیامبران، لعن کردیم و از رحمت خود دور ساختیم و همچینن به خاطر اینکه از روی استهزاء می گفتند دلهای ما در غلاف است و چیزی از سخنان تو ای موسی نمی فهمیم.
قرآن می گوید درست است که آنها چیزی درک نمی کنند؛ این به خاطر آن است که خداوند به سبب کفرشان بر دلهایشان مهر نهاده! بدیهی است منظور از کفر در اینجا کفری است آمیخته با لجاجت، کفری است آمیخته با عناد و دشمنی نسبت به انبیاء و پیمان شکنی های پی در پی و استهزاء آیات الهی، مسلما چنین کفری حجاب است، حجابی سخت که اجازه درک حقایق را به انسان نمی دهد و این چیزی است که آنها برای خود پسندیده اند و جبری در کار نیست»[17]
*مقاله برگزیده نخستین کنگره بین المللی بزرگداشت حافظ قرآن کریم محمد کاظم کریمی ساروقی مشهور به کربلایی کاظم-۱۳۸۶
به قلم دکتر علی اصغر تجری-عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک
[1] . سوره غافر، آیه35.
[2] . سوره بقره، آیه 17و18.
[3] . مکارم شیرازی، تفسیر موضوعی پیام قرآن، ج1، ص332.
[4] . سوره روم، آیه 52و53.
[5] . همان، ص736.
[6] . مکارم شیرازی، تفسیر موضوعی، پیام قرآن، ج1، ص338.
[7] . سوره اعراف، آیه 198.
[8] . سوره توبه، آیه 86، 87.
[9] . مکارم شیرازی و جمعی از همکاران تفسیر موضوعی پیام قرآن، ج1، ص353.
[10] . سوره روم، آیه 10
[11] . سوره مطففین، آیه 11 الی 14.
[12] . مکارم شیرازی با همکاری جمعی از دانشمندان، تفسیر موضوعی پیام قرآن، ج1، ص373.
[13] . راغب اصفهانی، مفردات القرآن، ص373.
[14] . علامه طباطبایی، المیزان، ج2، ص349.
[15] . تفسیر فخر رازی، ج31، ص14، المیزان، ج2، ص352.
[16] . سوره نساء، آیه155.
[17] . مکارم شیرازی، تفسیر موضوعی پیام قرآن، ج1، ص37.